ناگزیر ...

هیچستان

ناگزیر ...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

ناگزیر ...

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

" فاضل نظری "



نظرات شما عزیزان:

ز یاد رفته و بر باد رفته
ساعت17:02---9 خرداد 1393

تتنها دارایی من یک دل پاک است،یک ذهن و زبان بی ریا.
یک دل ساده و زود باور و بی غل وغش.
که پر از درد و زخمهای کسانی است که بخاطر اینکه دوستشان داشته ام همچو دشنه بر من زده اند...میروم تا خورشید تا بینهایت...
دلی شکسته از بهر زمان و در غوغای بیمکان دارم.
بدرود.



صدف
ساعت16:02---9 خرداد 1393
کچل خیلی قشنگ بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 15:55 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog By He ches tan:.